جدول جو
جدول جو

معنی معلق زدن - جستجوی لغت در جدول جو

معلق زدن
بر هوا جستن و دایره ای طی کردن و سپس با پا بزمین آمدن یا سررا بزمین گذاشتن و پاها را از پشت بالا بردن و نیم دایره طی کردن و از سوی دیگر بزمین گذاشتن پشتک زدن: باشد از چابکی و دمسازی صد معلق زدی بهر بازی (کنیزک شاه)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
معلق زدن
((مُ عَ لَّ. زَ دَ))
پشتک زدن
تصویری از معلق زدن
تصویر معلق زدن
فرهنگ فارسی معین
معلق زدن
از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
تصویری از معلق زدن
تصویر معلق زدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آویزان شدن آویخته شدن، از شغل خود بر کنار شدن کارمند دولت موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلق زن
تصویر معلق زن
کسی که معلق زند، بازیگر معرکه گیر، رقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلق زدن
تصویر ابلق زدن
ابلک زدن پربه سرزدن پرنهادن بدعوی پر بر سر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعله زدن
تصویر شعله زدن
زبانه زدن زبانه زدن مشتعل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعله زدن
تصویر شعله زدن
زبانه زدن، افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، گر کشیدن، تلهّب، اضطرام، اشتعال، توقّد، ضرام، التهاب، گر زدن
فرهنگ فارسی عمید
نشاندار شدن، نگارین شدن نشان کرده شدن، منقش و مخطط شدن (جامه لباس فرش) : ... و داند که هر که او را کسوت عدم بطراز و جود معلم شد
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ زدن کلاغ و زاغ: غرابامزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا. (منوچهری. د. چا. 5: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیق زدن
تصویر تعلیق زدن
((~. زَ دَ))
ثبت کردن، یادداشت کردن
فرهنگ فارسی معین
زلغ زدن چل زدن انجام دادن عمل جلق. توضیح این عمل بین دو زن بوسیله مالش اعضا تناسلی انجام شود آنرا طبق زدن نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثل زدن
تصویر مثل زدن
ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن، مثال زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم زدن
تصویر علم زدن
نصب کردم علم برافراشتن بیرق
فرهنگ لغت هوشیار
داستان زدن یکی داستان زد سوار دلیر که رو به چه سنجد به چنگال شیر (فردوسی) مطلبی را بعنوان مثل نقل کردن مثل آوردن: حاسه لمس ملموس را بمیانجی هوا در یابد لکن هوا پوشیده بود... و درین مثلی زد، چیزی را بصفتی شناختن عموما: در او کاخی بوده است آبادان چنانکه مثل زدندی بنکویی
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زدن نشتر زدن میل چشم. بامیل جراحی آب فاسدی که درچشم پیدا شده بیرون آوردن، بوسیله میل چشم کسی را کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل زدن
تصویر نعل زدن
کوبیدن نعل به سم ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثل زدن
تصویر مثل زدن
((مَ ثَ زَ دَ))
مطلبی را به عنوان مثل نقل کردن، چیزی را به صفتی شناختن (عموماً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عق زدن
تصویر عق زدن
به دل آشوبه مبتلا شدن، استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله معلق زدن
تصویر کله معلق زدن
پشتک زدن سر را بزمین گذاشتن و معلق زدن
فرهنگ لغت هوشیار